( 2286)من ز مکر نفس دیدم چیزها |
|
کو برد از سحر خود تمییزها |
( 2287)وعدهها بدهد تو را تازه به دست |
|
که هزاران بار آنها را شکست |
( 2288)عمر اگر صد سال خود مهلت دهد |
|
اوت هر روزی بهانهْ نو نهد |
( 2289)گرم گوید وعدههای سرد را |
|
جادوی مردی ببندد مرد را |
( 2290)ای ضیاء الحق حسام الدین بیا |
|
که نروید بی تو از شوره گیا |
( 2291)از فلک آویخته شد پردهای |
|
از پی نفرین دل آزردهای |
( 2292)این قضا را هم قضا داند علاج |
|
عقل خلقان در قضا گیج است گیج |
( 2293)اژدها گشته است آن مار سیاه |
|
آنکه کرمی بود افتاده به راه |
( 2294)اژدها و مار اندر دست تو |
|
شد عصا ای جان موسی مست تو |
( 2295)حکم خذها لا تخف دادت خدا |
|
تا به دستت اژدها گردد عصا |
از سحر خود: یعنی نفس چنان تو را جادو می کند که قوهْ تشخیص را از تو می گیرد.
عمر اگر صد سال...: رسول خدا (ص) فرماید «آدمى زاد پیر شود و دو خصلت در او جوان گردد، حرص بر مال دنیا و حرص بر عمر.» (بحار الانوار، ج 70، ص 160، از خصال صدوق)
مردى را بستن: چنان که در تداول عامه است که با جادوگرى توانند قوت مردى را از کسى بگیرند.
ضیاء الحق: (لقب حسام الدین است.) روشنى خدا، نور الهى.
از شوره گیاه روییدن: اشاره است به تصرف ولى حق در هر چیز و قدرت وى بر قلب ماهیتها، همچون معجزهها که از پیمبران دیده مىشود. ولى کامل با تصرف خود مىتواند از شوره، گیاه رویاند و دلهاى مرده را زنده گرداند و...
پرده از فلک آویخته شدن: استعاره از پذیرفته نشدن دعا و بر نیامدن حاجت.
نفرین دل آزرده: چنان که در حدیث است «اتَّقِ دَعوَةَ المَظلُومِ فَإِنَّها لَیسَ بَینَها وَ بَینَ اللَّهِ حِجابٌ: از نفرین ستمدیده بپرهیز که میان آن نفرین و خدا پردهاى نیست.»[1]
این قضا را هم...: قضاى الهى را هم باید قضاى الهى چاره کند:
چون ز حیرت رَست باز آمد به راه دید بُرده دزد رخت از کارگاه
رَبَّنا إنَّا ظَلَمنا گفت و آه یعنى آمد ظلمت و گم گشت راه
پس قضا ابرى بود خورشید پوش شیر و اژدرها شود زو همچو موش
1255- 1253 / د /1
مار سیاه: استعاره از خواهشهاى نفس که مخالف عقل است. نیروى نفس اندک است اما اگر با آن مخالفت نشود قوى گردد. ویا اگر به اختیار مرد حق درآمد دیگر مار سیاه نیست، بلکه کرم ضعیفی است افتاده بر راه.
آن که کِرمى بود: کنایه از آن که پس از ضعف قوت یافت.
اژدها و مار: عصا تا در دست موسى بود چوبى بود، چون از دست مىافکند اژدها مىشد.
نفس آدمى اژدهاست. چون مسخر گردد رام شود و به فرمان آید.
حکم خُذها لا تَخف: بگیر آن را و مترس. برگرفته است از آیه «قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا اَلْأُولى: گفت بگیر آن را و مترس بار دیگر ما آن را به سیرت نخستین آن (بىآزارى) باز مىگردانیم.»[2] چنان که موسى (ع) توانست عصاى مار شده را در دست گیرد و مسخر سازد، تو (حسام الدین) نیز نفسها را مسخر خود فرمایى.
( 2286) من از مکر نفس چیزها دیدهام او از سحر خود راهها نشان داده تمیز خوب و بد را مىنمایاند . ( 2287) وعدههاى تازهاى بتو مىدهد در صورتى که آن وعدهها را هزاران بار شکسته است . ( 2288) اگر عمر تو صد سال باشد هر روز بهانه نو و وعده نویى بتو خواهد داد . ( 2289) وعدههاى سرد را با کمال گرمى بتو مىگوید آرى جادوى یک مردى مرد دیگر را مىبندد. ( 2290) اى ضیاء الحق حسام الدین بیا که بىتو از شوره زار گیاه نخواهد روئید. ( 2291) دل آزردهاى نفرین کرد و در نتیجه از آسمان پردهاى آویخته و جلو دیدهها را گرفت. ( 2292) علاج این قضاى آسمانى را هم باز قضا مىداند و گرنه عقل مردمان در مقابل قضا گیج و مات است. ( 2293) باز آن مار سیاه همان نفرین که گفتیم اژدها شده همان که کرمى بود اکنون براه افتاده. ( 2294) اى ضیاء الحق که جان موسى مست تو است اژدها و مار در دست تو عصا مىگردد. ( 2295) خداى تعالى بتو حکم «خُذْها وَ لا تَخَفْ » داده و فرمود اژدها را بگیر و نترس این امر براى آن بود که اژدها در دست تو عصا گردد.
نفس چنان تو را جادو میکند که قوه تشخیص را از دست میدهی و کارهای ناپسند را چنان در دل تو جلوه میدهد که تدبیر و آگاهی مردانه تو را در مبارزه با نفس از کار میاندازد. مولانا با اشاره به آیه 21 سوره طه میگوید: پس از آن که عصای موسی اژدها شد و مارهای جادوگران را بلعید، پروردگار به موسی فرمود : بگیرش و نترس که ما آن را به حالت اول باز میگردانیم.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |